فداکاری تا چه حد؟؟؟؟؟همسرم منو ببخش

فداکاری تا چه حد؟؟؟؟؟همسرم منو ببخش

زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می‌راندند آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند…

زن جوان: یواشتر برو من می‌ترسم! مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان: خواهش می‌کنم من خیلی می‌ترسم! مرد جوان: خوب اما باید اول بگی دوسم داری… زن جوان: دوستت دارم حالا می‌شه یواشتر بری… مرد جوان: مرا محکم بگیر… زن جوان: خوب حالا می‌شه یواشتر برونی؟ مرد جوان: باشه، به شرط این‌که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه…

روز بعد روزنامه‌ها نوشتند:

    “برخورد یک موتور سیکلت با ساختمانی حادثه آفرید…”

در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از سرنشینان زنده ماند و دیگری درگذشت… مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود… و خودش رفت تا او زنده بماند…




|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : حسین تنها
تاریخ : چهار شنبه 22 مرداد 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
Asemoon در تاریخ : 1393/6/7/5 - - گفته است :
سلام مطلب بسیار زیبایی بود براتون ارزوی موفقیت میکنم. راستی به منم سربزنید خوشحال میشمhttp://khaterehaaa.loxblog.com


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: